از این روزهای دخترکم
من امرزو خوشحال ترین مامان روی زمینم دلم می خواد از خوشحالی داد بزنم تو خیابون بدو بدو کنم و این خبر را به همه عالم بدم و با یه دونه دخترم همه جا پز بدم ... چرا ؟! ارنیکا امروز بعد ازتمام شدن ماه دهم که به مهد سپیده صبح رفته نزدیکای مهد که رسیدیم منو طبق روال همیشه محکم بغل کردو چسبید بهم منم پیش خودم گفتم هی وای من امروز یه اشک ریزون حسابی داریم بعد شروع کردم به صحبت کردن و بهش گفتم ارنیکا الان دوستات منتظرن تا بری و باهشون شعر و قصه بخونی و خوراکی های خوشمزه بخوری وقتی رسیدیم جلوی در مهد بهم گفت ماما پایی = منو بزار پایین.بعد گفتی چیف = کیف را بده . کیفت را که بهت دادم بهم گفتی تو بووووووووووو به همین غلیظی = تو برو . بعد هم بای بای کرد...
نویسنده :
مادر خانومی وآقای پدر
13:10